زخم خورده
زخم خورده

زخم خورده

___

می خواهم باز هم بیایم و از درد و غصه ام بگویم...

از درد و غصه ای که تو از هیچ کدامشان خبر نداری...

ببین دلنوشته هایم را...ببین گفته هایم را...بخوان دردهایم را...

سکوت کرده ام در برابرت؛,سکوتی که سخت عذابم میدهد اماااااا...

دیگه دارم تموم میشم... دارم به انتهای این بودنم میرسم...

از نبودنت دلگیر نیستم...از اینکه زمانی بودی و حالا نیستی دلگیرم...

میخواهم حرف بزنم ، میخوااهم برایت تعریف کنم از روزهای سختی که گذراندم...

از ثانیه هایی که بی حضورت گذشت ... از نمازهایم که تمامشان با بغض به پایان می رسد... از دعاهایم که فقط بوی وجودت را می دهد ...

دنیــــا دنیـــــا برایت حرف دارم...

اما همین که نامت می آید، همین که اسمت در ذهنم تداعی می شود ...همین که کسی احوالت را می پرسد ... از درون می شکنم...

اما صدایی نمیدهم...هیچ نمیگویم...هیــــــــــــچ...

فقط چشمانم را جوری می چرخانم که اشک هایم سرازیر و قصه دلم برملا نشود ...

گاهی اوقات حس شیشه شکسته ماشین را پیدا می کنم... با اینکه خُرد شده ام از هم نمی پاشم...

فقط یادت باشد...

تو ؛ به تمام لحظه های من یک بودن بدهکاری....


نویسنده متن : M

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد